بدون عذرخواهی بر میگردم به موضوعی که پیش از این در همین ستون به آن پرداخته بودم: پرونده نازنین زاغری رتکلیف، زن ایرانی انگلیسی که در سال ۲۰۱۶ در تهران توسط مقامات امنیتی دستگیر شد و برای سومین بار در زندان دست به اعتصاب غذا زده است. تمام هفته گذشته همسر وی ریچارد رتکلیف در پیادهروی جلوی سفارت ایران در لندن بر روی یک صندلی پلاستیکی، مانند نازنین، به منظور اعتراض دست به اعتصاب غذا زد.
آنهایی که قضیه نازنین و ریچارد را دنبال کردهاند میدانند که چه ظلم و ستم بزرگی به این خانواده شده است. دختر کوچک آنها گابریلا با مادرش به ایران سفر کرده بود؛ از وقتی که نازنین دستگیر شد گابریلا تحت سرپرستی پدر بزرگ و مادر بزرگ مادری خود در ایران است. در آغاز، به دلیل اینکه گذرنامه وی توقیف شده بود او نمیتوانست به انگلستان برگردد. مدتی است که گذرنامهاش به او برگردانده شده، اما چشم انداز دردناک پایان دادن به سفر کوتاه او با مادرش که در زندان است یک معضل جدی را برای نازنین، ریچارد و همینطور گابریلا که در ایران مانده است ایجاد کرده است، او حتی در تماسهای تصویری با پدرش دیگر قادر نیست به انگلیسی حرف بزند.
این تازهترین اعتصاب غذا دو دلیل عمده دارد: پنج ساله شدن گابریلا و تهدید به برگزاری دومین دادگاه. این بار ریچارد در اعتصاب غذا به همسرش پیوسته است، نه فقط در همبستگی انتزاعی بلکه برای ایجاد وجه قابل مشاهده اعتراض، از راهی که نازنین نمیتواند به راحتی آن را انجام دهد. برای خیلیها نازنین یک تیتر خبری است یا مسئلهای که دورادور به آن فکر میکنند، اما اینجا یک حسابدار انگلیسی وجود دارد که در هوای بارانی و در پیادهرو با درد و گرسنگی نشسته است.
از زمان بازداشت نازنین، ریچارد را بارها ملاقات کردهام و شاهد یاس و نومیدی او برای زنده نگاه داشتن داستان نازنین در انگلستان بودهام. چون نازنین دو ملیتی است، بعضی افراد بی عاطفه نوشتهاند که این یک «مشکل ایرانی» است و مشکل ما نیست، اما شما نمیتوانید ریچارد را نادیده بگیرید. در این هفته من رفتم و چندین ساعت با او نشستم و مادرش باربارا را دیدم، که از همپشایر برای ابراز علاقه و عشق و حمایت از او به لندن آمده بود و با خواهر او، رِبِکا، که پزشک عمومی است و در حال حاضر کار نمیکند و از دو فرزندش مراقبت میکند و او نیز از کاردیف به شمال آمده تا با برادرش باشد، ملاقات داشتم.
به نظر میرسد حمید بعیدی نژاد سفیر ایران در انگلستان ریچارد را کمی بیش از اسباب زحمت برای خود میبیند. در اولین روز اعتراض ریچارد، کارمندان سفارت یک حصار فلزی را جلوی درهای سفارت برپا کردند، و ریچارد را مجبور کردند تا چادر کوچک خود را به خیابان نزدیکتر کند. آنها ترجیح دادند خود را در داخل سفارتشان محصور کنند، تا اینکه کمی با مردی که زندگیش از وی ربوده شده است همدردی کنند.
بعیدی نژاد پیش از این گفته بود که انگلستان حق درخواست حفاظت از نازنین را ندارد و نوشته بود که «ایران تابعیت دوگانه را به رسمیت نمی شناسد». در واقع، دارا بودن ملیت انگلیسی نازنین جای بحث ندارد- یک واقعیت است- اما مسوؤلین ایرانی راهی را انتخاب کردهاند که به نوع دیگری وانمود کنند و به این خشونت تداوم ببخشند.
وقتی این را میگویم، امیدوارم متوجه باشید که این یک اهانت به تاریخ و ارزشهای کهن ایران نیز هست.
ایران یک کشور کهن و یک ملت پر افتخار است. مردمی در آن ساکن هستند که با ترکیبی از فرهنگها و مذاهب مختلف، جزو مهربانترین، مهماندوستترین و جذابترین انسانهایی هستند که دوست دارید با آنها دیدار کنید. سرزمین شاه هخامنشی کوروش بزرگ، بنیانگذار اولین امپراطوری ایران و منشور کوروش است؛ یک لوح گلی به خط میخی که قدمت آن به ۲۵ قرن پیش از فتح بابل باز میگردد. این لوح درباره آزادی مذهب و نژاد صحبت میکند، حق حرف زدن به زبان مادری و حق بازگشت اسیران فتح بابل به سرزمین خود. این لوح توسط عده زیادی به عنوان اولین اعلامیه جهانی حقوق بشر در نظر گرفته میشود.
حال این چه یک درک دقیق تاریخی از متن باشد چه نباشد، موضوعی است که در طول قرنها، تمام بخشهای جامعه ایران، از حاکمان گرفته تا مردم عادی، به آن اهمیت میدادند. وضع در ایران به این منوال بود تا این که سال ۱۳۵۷ مفهوم آزادی توسط تندروهایی که برای حقوق بشر هیچ ارزشی قائل نیستند به گروگان گرفته شد. ارزشهای آنها نقطه مقابل فرهنگ و روحیه مردم ایران است.
اما درسها و ارزشهای منشور کوروش به عمق فرهنگ ایرانیان نفوذ کرده است. رژیم کنونی، تحت خشونت ظالمانه و سلطه روحانیون متعصب، بسیار متفاوتتر از نگاهی است که اکثر ایرانیان به خود و دنیا دارند.
ممکن است بپرسید که چرا عده کمی از هزاران ایرانی مقیم لندن برای پیوستن به اعتراض ریچارد به طرف سفارت رفتهاند. به این دلیل نیست که برایشان اهمیت ندارد، دلیل آن ترس است. از این ترس دارند که اگر از اعتراض ریچارد حمایت کنند مشخصات آنها ثبت شود و هرگاه که برای دیدار اقوام و دوستان خود به ایران میروند با سرنوشتی مثل نازنین مواجه شوند.
۴۰ سال پیش، پس از اینکه پدر نویسنده من از رژیم انتقاد کرد، خانواده من از ایران تبعید شد. یک بار در سال ۱۹۸۴ ماموران ایرانی در لندن قصد جان پدرم را کردند و امکان دیدار بستگان ما در ایران به طور کلی از بین رفت. امنیت برای ما هرگز برقرار نشد و به همین دلیل ما هرگز ریسک سفر به ایران را نخواهیم کرد. بنابراین من و خانوادهام با حمایت از ریچارد چیزی برای از دست دادن نداریم. اما دیگران دارند.
سفیر ایران حمید بعیدی نژاد در گفتگویی با جان اسنو برای کانال چهار، به ریچارد گفت تا به اعتراض خود پایان دهد و هشدار داد « او باید عاقلانه فکر کند که در چه حالت و با چه شیوهای میخواهد نظرات و نگرانیهای خود را بیان کند».
ریچارد هر آنچه را که در توان داشته برای پیروی از قوانین و روشهای دیپلماتیک برای یافتن راه حل انجام داده است، اما الان بیش از سه سال است که از همسر خود، که به اشتباه زندانی شده، جدا شده است. او از دختر خود از وقتی که ۲۱ ماهش بوده جدا شده است. روز سهشنبه او تولد پنج سالگیاش را جشن گرفت. در این مدت گابریلا از یک بچه کوچک به یک دختربچه تبدیل شده که هر روز، حرکات و حرف زدنش یادآور این است که او قرار است در آینده یک خانم بشود.
به عنوان یک مادر، حتی نمیتوانم تصور کنم که ریچارد از چه درد طاقت فرسایی رنج میبرد؛ از غم و اندوه برای لحظات از دست رفته بسیاری که هرگز باز نخواهند گشت، اما حس میکنم «عقاید و نگرانیها» به طور کامل گویای شرایط نیستند. این ابراز عقیده و نگرانی فقط مهر تاییدی است بر قدرت فوقالعاده و خویشتنداری ریچارد که توانسته به جای آنکه چنان فریادی بکشد تا تمام شیشههای ضدگلوله در لندن خرد شوند، تصمیم گرفته به طور مسالمتآمیز در آن پیادهرو بنشیند.
© The Independent